نویسندگی: از رؤیا تا عمل
- مطالب
- سعید حدادی
- 5 دقیقه
….. فکر میکنید چند درصد مردم به نوشتن کتاب علاقه دارند؟ در ایران تحقیقی در این باره انجام نشده، ولی جایی خواندم ۸۱٪ مردم آمریکا معتقدند کتابی در درون آنها نهفته است. این یعنی جمعیتی بالغ بر ۲۰۰ میلیون نفر. البته تعداد کسانی که دست به قلم میشوند و کتابی مینویسند به مراتب از این کمتر است و تعداد کتابهایی که از بین این متون به چاپ میرسد باز هم کمتر.
قصه نویسندگی نویسنده!
دلم میخواست نویسنده شوم. ۱۶ سالم بود که در روز تولدم تصمیم گرفتم کتابی بنویسم به نام شانزدهسالگی من. نوشتن کتاب از آن روز برایم تبدیل شد به یک رؤیا. اگرچه این کتاب هیچ وقت نوشته نشد، اما آن رؤیا همیشه با من بود. سالها بعد به خاطر علاقه خیلی زیاد به مباحث روانشناسی و رشد فردی و مخصوصا تغییر عمیق و پایهای، تصمیم گرفتم روانکاوی شوم. شنیده بودم اغلب روانکاوان برجسته، خود قبلا تحت روانکاوی قرار گرفتهاند، مثل کارل گوستاو یونگ که توسط زیگموند فروید روانکاوی شد. با این پسزمینه من هم مدتی در جلسات روانکاوی شرکت میکردم. طی سالها همیشه فقط آرزومند نوشتن کتاب بودم و هیچگاه بیشتر از دو سه صفحه مطلب ننوشته بودم. در یکی از جلسات روانکاوی از دکتر خواهش کردم راجع به گفتگوی آن جلسهمان کتابی به من معرفی کند، اما او به جای توصیه کتاب به من گفت: آقای حدادی وقت آنست که شما خودت کتابی در این باره بنویسی. آن لحظه بود که رؤیای قدیمیام دوباره زنده شد.
دوره نوشتن کتاب
روزها سپری میشدند، اما رؤیای تقویت شدهٔ من هنوز با یک کتاب واقعی خیلی فاصله داشت تا اینکه در یک دوره شرکت کردم و بهصورت خلاصه و تنها در ۵-۶ ساعت مبانی نوشتن یک کتاب غیر داستانی را آموختم. اینجا بود که داستانم عوض شد و مجموعه محیط و آموزش وادارم کرد بنای اولین کتابم را کلمه به کلمه بالا ببرم. از این مرحله به بعد رؤیا رنگ واقعیت به خود گرفت و افکار پراکندهام کمکم منسجمتر شد. حالا با چالشهای بزرگتر، اما واقعی مواجه بودم، چیزهایی مثل اینها:
– چطور با وجود کار تمام وقت، برای نوشتن فرصت آزاد بیابم؟
– چطور ایدهها را در قالب یک طرح کلی مدون کنم؟
– چکار کنم تا بتوانم زیبا و خواندنی بنویسم؟
– بودجه چاپ کتابم را از کجا تأمین کنم؟
– چطور کتابم را به فروش برسانم و پرسشهای بسیارِ دیگر؟
اولین کتاب من
قصه نوشتن اولین کتابم که آنرا نابغه بیکار نام گذاشتم از آنجا جالبتر شد که نوشتن آن تقریبا یک سال و ۱۰ روز به طول انجامید. کتاب هفت فصل دارد و نوشتن سه فصل اول آن حدود یک سال به درازا کشید. هفتاد درصد باقیمانده یعنی چهار فصل اصلی دیگر آن طی ۱۰ روز نوشته شد و این وقتی بود که من با رموز تغییر آشنا شدم و البته خودم هم به سرعت شروع به تغییر کردم. با پایان گرفتن متن کتاب، به طرز خیلی عجیب و غریبی با ناشرم آشنا شدم. البته آن روزها قرار نبود کتابم را چاپ کند و فقط یک رابطه دوستی با خدمات دوستانه متقابل بین ما شکل گرفت و جالب است بدانید این تنها رابطه دوستانهای نبود که نوشتن کتاب برای من به ارمغان آورد. طراح جلد اولیه کتاب تبدیل به یکی از بهترین دوستانم شد و یک گوینده سابق رادیو قبول کرد کتابم را خوانش کند و نسخه صوتی کتاب هم به این شکل خلق شد.
از نوشتن تا درس دادن
کمکم سؤالات دوستان و آشنایان راجع به نحوه نوشتن کتاب و موانع ذهنی آنها مرا مجاب کرد تا همراه رفقایی که هرکدام به نحوی در شکلگیری کتاب نابغه بیکار سهمی داشتند، تجربهام را به صورت یک دورهٔ آموزشی نویسندگی حرفهای درآورم. در این مسیر از تجربه و کمک ناشرم، آقای فرشاد اخترشناس مدیر انتشارات هورمزد، که از حرفهایهای بازار کتاب است در زمینه کارهای پس از نوشتن استفاده کردم. با توجه به استقبال رو به گسترش مردم از کتابهای صوتی از دوستِ صداپیشهام یعنی استاد فرهاد ارکانی خواهش کردم در آموزش مباحث مربوط به ساخت کتاب صوتی به من یاری رساند.
بعد امور فنی کتاب مثل طراحی جلد و صفحهآرایی را هم در مباحث کلاس گنجاندیم، اما برای تکمیل اطلاعات مورد نیاز علاقهمندان به نویسندگی، فکر کردم مهارتهای جستجوی حرفهای مطالب و منابع معتبر هم باید به سرفصل آموزش اضافه شود. از اینرو از خانم دکتر مریم نظری که دکتری سواد اطلاعاتی دارد و طراح و مدرس دورهٔ تراز اولهای تولید محتوا هم هست، دعوت کردم آموزش این بخش را به عهده بگیرد.
رمز توفیق در نویسندگی (و هرکار دیگری)
آنچه برای خودم دغدغه جدی بود یعنی بازاریابی کتاب، شبکه توزیع کتاب، پرفروش کردن کتاب، رساندن کتاب به چاپهای بعدی، تبلیغات و برندسازی کتاب هم بعدا در سیلابس درس دورههای تکمیلی اضافه شد تا بخشی از دانش نانوشته بازار به صورت مدون و مکتوب درآید. اما امروز تقریبا مطمئنم که هیچکدام از آموزشهایی که تا اینجا برشمردم تضمین کننده این نیست که شما حتما کتابتان را تا آخر بنویسید! این تضمین وقتی ایجاد میشود که مغز شما قبول کند شما از پس نوشتن یک کتاب کامل برخواهید آمد. همچنین مهارتی را بیاموزید و در آن حرفهای شوید که ما در دورههایمان از آن با واژه تمرکز پایدار یاد میکنیم. با توجه به اهمیت مهارت تمرکز پایدار از دکتر جاوید ثمودی (نویسنده ۳۰ جلد کتاب، روانشناس و روانکاو) و مهندس رضا علوی (مترجم و مدرس دوره مدیریت خویشتن) هم خواهش کردم به تیم ما بپیوندد.
از علوم شناختی تا داستاننویسی
طی دورهها راجع به مغز و سیستم عصبی بسیار صحبت میکنیم و شاید اگر در میانه بعضی از جلسات ما وارد شوید حس کنید به یک کلاس علوم شناختی آمدهاید. از آنجا که هر کتابی برای فهمیده شدن نوشته میشود باید درک درستی از دستگاه فهم کننده یعنی مغز و تفکر مخاطب داشته باشیم تا بدانید چطور بنویسیم تا خواننده لذت ببرد و حین خواندن متوجه گذر زمان نشود و این کاملا دست یافتنی است. مغز ما حداکثر پس از ۷ تا ۱۰ دقیقه تمایل به تغییر کانون توجه خودآگاهانه دارد و تمرکز توجه همیشه برای ما دشوار است. با دانستن این مطلب اگر در متنِ نوشته، پس از هر مطلب جدی از قلابهایی استفاده کنیم که دوباره توجه خواننده را جلب و سطح درگیری ذهن او را با مطلب بالا ببرد برای مدت طولانی پیوستگی توجه را حفظ خواهیم کرد. یکی از بهترین قلابهای توجه استفاده از داستان است. با نقل کردن داستانی با حجم مناسب میتوان علاقه خواننده را به ادامه مطالعه جلب کرد. اهمیت داستان و روایت تا آنجاست که اساتید ادبیات و نوشتههای بلند داستانی مثل استاد مسعود بربر و دکتر امیرحسین ماحوزی را به یاری طلبیدیم. البته روشهای دیگری هم به جز نقل داستان وجود دارد. ارائه آمار، چنانکه در شروع این نوشته بدان اشاره شد، نقل قول، سؤال و چند تکنیک دیگر بعضی از این روشها هستند.
خوشحالم که این تلاشها منجر به شکل گرفتن رویههای فکری و درنتیجه خلق کتابهای ارزشمندی توسط دانشپذیران ما شده است. امیدوارم از خواندن این نوشته لذت برده باشید.